/من طاقت ندارم برادرم را تنبه کنند وتماشاچی باشم/
در دوره اموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم .
قشنگترین خاطره ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد.
مربی اموزش مرا تنبه کرد ویک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم .
وقتی ایستادم متوجه شدم سید محمدحسین است بلند شد پرسیدم
مگه تو هم تنبه کردند گفت..نه من طاقت ندارم برادرم را تنبه کنند وتماشاچی باشیم .
ما از شهادت وکشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم.
وقتی برادر باشی گاهی ممکن است دعوا هم بکنی دیگر .
ما هم گاهی دعوا می کردیم اما یک ساعت بعد اشتی بودیم
انگار نه انگار که هم چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم .